هشت از بیست
اگر به شرایط بود دیگه نباید هیچ وقت اینجا چیزی می نوشتم.
بارها نوشتم و پاک کردم و نهایتا یاد قول و قراری که با خودم گذاشتم افتادم و تصمیم گرفتم ادامه بدم و بنویسم. گیرم که چشم و گوشی باشه که بیاد اینجا و سر و گوش آب بده.
همه بدبختیهای ما از بی تقواییه ...........
بگذریم..
به قول حافظ
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
یکی دو روز حسابی از برنامم عقب افتادم. دوستان سست عناصر شدن رفیق راه من و من چطور می تونم ازشون همراههای خوبی بسازم؟
اما نمی خوام عقب نشینی کنم. دوباره شروع می کنم می خوام حداقل خودم شرمنده وجدان خودم نباشم. الباقیش با خدا....
اشتباهات دیروز:
حقیقتش نمی دونم دیروز چه کار باید می کردم مثل همیشه سکوت؟